دخترک کبریت فروش
[ چهارشنبه 93/2/3 ] [ 11:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
صفحه اصلی | عناوین مطالب | خوراک وبلاگ | قالب وبلاگ عاشقانه هاچهــ زخمـ هایـى بر دلمـــ خورد تا یاد گرفتمــــ … هیچـــ نوازشـى بى درد نیستـــــ … |
آخرین مطالبنویسندگانلینک دوستانپیوندهاسایت آوازکطراح قالب: آوازک |
دخترک کبریت فروشرفتم به همان خیابان , همان خیابانی که از دخترکی کبریت میخریدم از دور دیدمش صدایش کردم : سلام دخترک برگشت همان دختر بود ولی تغییر کرده بود... مانند مدل ها آرایش کرده بود... در دستش دیگر کبریت نبود سیگار بود گفتم خوب کبریت مشتری نداشت سیگار فروش شده گفتم یک بسته سیگار بده گفت:"دیگر کبریت فروشی نمیکنم , سیگار هم نمیفروشم, چیزه بهتری دارم میخری؟" گفتم:چه میفروشی دخترک؟ گفت:تن میفروشم که از گرمایی کبریت هم داغ تر است ,تو را بیشتر از سیگار هم آرام میکند! فقط برگشتم و راه رفتم آری حتی دخترک کبریت فروش قصه ها هم فاحشه شده... [ چهارشنبه 93/2/3 ] [ 11:0 عصر ] [ حمیدرضا حق رنجبر ]
|
درباره وبلاگآرشیو ماهانهبرچسبهای وبشعر عاشقانه (3)
عکس عاشقانه (2)
اس ام اس عاشقانه (1)
لینک های ویژهدیگر امکاناتبازدید امروز: 414 بازدید دیروز: 28 کل بازدیدها: 247648 |
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |